معنی از نهار برآید

حل جدول

فرهنگ عمید

نهار

ناهار
(صفت) [قدیمی] گرسنه،
(اسم مصدر) [قدیمی، مجاز] کاهش، کاستی: ملک برفت و علامت بدان سپاه نمود / بدان زمان که بسیج نهار کرد «نهار» (فرخی: ۵۲)،
(اسم مصدر) [قدیمی، مجاز] کاهش تن، لاغری،

روز،

لغت نامه دهخدا

نهار

نهار. [ن َ] (ص، اِ) ناهار. (جهانگیری) (رشیدی). ناشتا. (رشیدی). چیزی نخورده. گرسنه. (فرهنگ خطی). مخفف ناهار است که چیزی نخوردن از بامداد باشد تا مدتی از روز. (برهان قاطع). کسی که از بامداد چیزی نخورده باشد، در اصل ناآهار بود چه آهار به معنی خورش است. (غیاث اللغات). ناشتا. علی الریق. (یادداشت مؤلف):
نخواهد آنکه ز زردآب زردروی شود
خورد سه لقمه خشکار بامداد نهار.
حکیمی (یادداشت مؤلف).
|| طعام که نیمروز خورند. غذای معتادنیم روز و آن از کلمه ٔ نهاری و ناهاری آمده است یعنی ناشتائی. در اصل نهار شکستن به معنی خوردن غذا پس از ناشتا بودن بوده است و امروز نهار خوردن گویند برای غذای میان روز. (از یادداشت های مؤلف). رجوع به ناهار کردن و نهار خوردن و ناهاری و نهاری شود. || بسیار و فراوان. (ناظم الاطباء). رجوع به نهمارشود.
- بر نهار، ناشتا: انا علی الریق، بر نهارم. (بحر الجواهر) (یادداشت مؤلف).
- بر نهار آشامیدن، به ناشتا خوردن. شرب بر ریق. شرب علی الریق: چون دو درم از او بر نهار بیاشامند... ضیق النفس را نفع دهد. (ریاض الادویه) (یادداشت مؤلف).
- بر نهار بودن، ناشتا بودن. (یادداشت مؤلف).
- نهار چیدن، نهاری بر سفره نهادن. سفره گستردن.
- نهار خوردن، نهاری خوردن. ناهاری خوردن. غذای نیم روز خوردن.
- نهار شکستن، ناشتائی خوردن.
- نهار کردن، ناشتائی خوردن. نهار شکستن:
گر همچو صبح صاف بود اشتهای تو
با قرص آفتاب توانی نهار کرد.
مخلص کاشی (از آنندراج).
رجوع به نهاری کردن شود.
- نهار کشیدن، غذا در ظرف کردن. غذای ظهر را آماده کردن و بر سفره یا میز چیدن.

نهار. [ن ِ] (اِمص، اِ) کاهش. (لغت فرس اسدی) (صحاح الفرس). کاهش و گدازش تن. (اوبهی) (برهان قاطع) (از جهانگیری) (از رشیدی) (انجمن آرا):
ملک برفت و علامت بدان سپاه نمود
بدان زمان که بسیج نهار کرد نهار.
فرخی.
بخت شما و عمر شما هر دو برفزون
وآن ِ مخالفان بداندیش در نهار.
فرخی.
شرع ز تو فربه است و دین ز تو برپای
ای ز تو شخص ستم نهار گرفته.
مجیر (از حاشیه ٔ برهان قاطع).
خدایگانا هر چند ماه دانش و فضل
چو شخص فاضل و عالم گرفته ست نهار.
شمس فخری.
|| ترس. بیم. (جهانگیری) (رشیدی) (برهان قاطع) (انجمن آراء) (ناظم الاطباء). هول. وحشت. (ناظم الاطباء). نیز رجوع به نهاریدن شود:
نهنگ از او به خروش است و دیو از او به فغان
پلنگ از او به نهیب است و شیر از او به نهار.
فرخی (از جهانگیری).
|| خرج بیجا و اتلاف وکاهش. || نقصان و زیان و خسارت. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی اول شود. || بت. صنم. (ناظم الاطباء). رجوع به بهار شود.

نهار. [ن َ] (ع اِ) روز. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 101) (منتهی الارب) (آنندراج). ضد لیل، یعنی روشنی مابین طلوع فجر تا غروب آفتاب یا از طلوع آفتاب تا غروب آن. (منتهی الارب). روشنی گسترده ٔ کشیده شده از مشرق به سوی مغرب را نامند و در عرف زمانی را گویند که این روشنائی در آن مدت باقی است. (از کشاف، از جامعالرموز). مترداف یوم وضد لیل است. (از متن اللغه). ج، اَنهُر، نُهُر، او لایجمع کالسراب و العذاب. (از منتهی الارب):
کی بود کردار ایشان همسر کردار او
کی تواند بود تاری لیل چون روشن نهار.
فرخی.
تا در بر هر پستی پیوسته بلندیست
تا درپس هر لیلی آینده نهاری است.
فرخی.
ملک برفت و علامت بدان سپاه نمود
بدان زمان که بسیج نهار کرد نهار.
فرخی.
که اوستاد نیابی به از پدر ز فلک
پدر چه کرد همان پیشه کن به لیل و نهار.
؟ (از تاریخ بیهقی).
اگر دهر منکر شود فضل او را
شود دشمن دهر لیل و نهارش.
ناصرخسرو.
من تولاّ به علی دارم کز تیغش
بر منافق شب و بر شیعه نهار آید.
ناصرخسرو.
از علی علم و شجاعت سوی امت ظاهر است
روشن و معروف و پیدا چون نهار ای ناصبی.
ناصرخسرو.
پیش از من و تو لیل و نهاری بوده ست
گردنده فلک نیز به کاری بوده ست.
خیام.
شب شده روز اینت نهاری شگرف
گل شده سرو اینت بهاری شگرف.
نظامی.
چون زر سرخ سپهر سوی ترازو رسید
راست برابر بداشت کفه ٔ لیل و نهار.
خاقانی.
بگسلد ار حد کند عقده ٔ رأس و ذنب
بردرد ار رد کند پرده ٔ لیل و نهار.
خاقانی.
بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار
خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار.
سعدی.
|| انتشار روشنائی بینائی و افتراق آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). || چوزه ٔ سنگخوار یا جغد نر یا بچه ٔ چوبینه و شوات نر، و ماده ٔ آن را لیل خوانند. (از منتهی الارب).بچه ٔ خرچال و سنگ خوارک. (برهان قاطع). جوجه ٔ قطا، یا بوم نر یا بچه کروان یا حباری نر یا بچه ٔ آن. (از متن اللغه). ج، اَنهِرَه.

نهار. [ن َ] (اِخ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر. در 22 هزارگزی اهر و 55 هزارگزی جاده ٔ تبریز به اهر، در منطقه ٔ کوهستانی معتدل هوایی واقع و دارای 336 تن سکنه است. آبش از چشمه، محصولش غلات و حبوبات و سر درختی، شغل اهالی زراعت و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

مترادف و متضاد زبان فارسی

نهار

روز، یوم، ناشتا، تن‌گدازی، گدازش، لاغری، کاهش،
(متضاد) لیل

فرهنگ فارسی هوشیار

نهار

ناهار، چیزی نخورده، ناشتا، طعامی که در نیمروز خورند، ناشتائی خوردن


نهار خوری

خوردن غذای ظهر. یا اطاق (سالن) نهار خوری (اطاق) .

فرهنگ معین

نهار

روز، غذای ظهر. [خوانش: (نَ) [ع.] (اِ.)]

کاهش، کاستی، کاهش تن، لاغری،

فارسی به انگلیسی

نهار

Dinner, Luncheon

گویش مازندرانی

نهار

ناهار

فرهنگ فارسی آزاد

نهار

نَهار، روز (از سحر تا غروب)، (جمع: اَنهُر، نُهُر)،

معادل ابجد

از نهار برآید

481

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری